مهربانی را به شعر اندوده کرد
با یدش دل را بدان گل سوده کرد
از دلش آهی کشید از سر مهر
زان گلاب مشتی گرفت وچونه کرد
آدمک جاندار شد و چشمش گشود
چشم در چشم دلش آبدیده کرد
پس بفرمودش بیافت بر دل خاک
زانکه این خاک ترا دردیده کرد
سجده بر خاک کرد و گفت من بنده ام
این چنین عشق را بدورش پیله کرد سورا